من از تو لبریز بودم
وقتی توی خسـتگـیهـایم گـمـت کردم
وقتی توی کوچه بی بازگشت شیدایی
عاشق کُشی ، شهـامـت شد
و تو قدّاره کِش کوچه شدی
حالا از من لاشه ای مانده
نــه دلی که بیـقـراری کند
نــه چــشــمی که چــشــم انتظــاری
و تو تیـغــت را زمین بگذار
عاشـقی نمانده است
که قدّاره کِشی!
راستش را بخواهی
هنوز هم دلم زیر اینهمه خاک
برای تو تنگ می شود...

نظرات شما عزیزان:
نوشته شده در چهار شنبه 19 بهمن 1390برچسب:
,
ساعت
9:9 توسط نفس
| |